Web Analytics Made Easy - Statcounter

ایسنا/گلستان مادر شهید ضیاءالدین کیاء می‌گوید؛ هرگز لحظه‌ای که بالای سر پیکر پسرم حاضر شدم را فراموش نمی کنم، وقتی بر صورتش بوسه زدم او لبخند زد.

به مسجد حجتی کردکوی که می‌رسی دقیقا کوچه مجاور مسجد تابلویی که نام زیبای شهید دانش‌آموز ضیاء‌الدین کیاء بر آن حک شده خودنمایی می‌کند، تابلو می‌شود مسیر راهم، انتهای این کوچه محل تولد و زندگی یکی از نوجوانان غیور این سرزمین است؛ همان‌هایی که از همان دوران کودکی و نوجوانی شور دیگری در سر داشتند و بال و پرشان آماده پرواز تا بهشت بود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!



وارد حیاط با صفای خانه شهید ضیاء‌الدین کیاء که می‌شوم مادر شهید با آن چهره مهربان و خندانش روی سکوی خانه منتظرم است، با اینکه پیچ‌وخم روزگار توان از زانوهایش گرفته اما با روی گشاده و آغوش باز حاج خانم، وارد اتاق می‌شوم، اینبار هفته دفاع مقدس بهانه‌ای شد تا پس از مدت‌ها با همنشینی با یک مادر شهید تجدید روحیه کنم و چشم و دلم را شست‌وشو دهم.

ذهنم را آزاد می‌کنم و چشم و گوشم را به جمع می‌سپارم تا از نفس پاک و بهشتی مادر شهید سیراب شوم و روزم را نورانی کنم، صحبتم را که با مادر شهید شروع می‌کنم خواهر شهید هم به جمع‌مان اضافه می‌شود، با وجود آنکه ۳۴ سال است که این خانواده‌ جگرگوشه‌اش را با افتخار در راه اسلام و وطن داده اما هنوز اشک‌هایشان تازه و روان است قلب‌ها هنوز برای آن نوجوان مومن، فهمیده، دغدغه‌مند، ولایی و اهل محراب و مسجد به تپش می‌افتد و وقتی چشمان مادر شهید از فراغ فرزندش خیس می‌شود واژه‌ها هم سر تعظیم فرود می‌آورند و چه بگوییم وقتی قلم هم عاجز است از وصف بی‌قراری‌ها و دلتنگی‌های این مادر شهید...

آقا ضیاءالدین که همه او را صابر صدا می‌زدند در سال 1348در خانواده‌ای پرجمعیت و مذهبی دیده به جهان گشود، او از همان دوران کودکی با دیگر فرزندان خانواده "کیاء" متفاوت بود و این تفاوت تا جایی پیش رفت که سرانجام  "برات شهادت" را از آنِ صابر کرد و در در 11 مرداد سال 1367 او را به آرزوی دیرینه‌اش رساند.

مادر شهید کیاء می گوید؛ پسرم شاگرد ممتاز بود اما برای حضور در جبهه دست از درس و مدرسه کشید، از همان ابتدا در فعالیت های انقلابی و بسیج حضور فعال داشت با توجه به سن کمی که داشت او را با خود نمی بردند اما او قانع نمی شد و هر طوری که بود خود را به فعالیت های جبهه و جنگ می رساند.

شجره سیستانی ادامه می دهد؛ فرزندم آنقدر شور شهادت و حضور در جبهه در سر داشت که همیشه بدون خداحافظی می رفت تا ما با رفتن او مخالفت نکنیم، در آن زمان چهار فرزندم در جبهه بودند و ما با توجه به سن کمی که داشت به او توصیه می کردیم از این کار صرف نظر کند اما زیر بار نمی رفت.

وی می افزاید؛ همیشه بدون خداحافظی به جبهه می رفت اما آخرین بار با همه اعضای خانواده خداحافظی کرد، آخرین بار حال و هوای دیگری داشت انگار چهره اش نورانی تر شده بود طوری که ما خودمان هم احساس می کردیم این بار که برود دیگر شهید می شود، همینطور هم شد ۲۰ روز بعد از آخرین اعزام به جبهه، خبر شهادتش را برای ما آوردند.

خانواده های شهدا شاید از فراغ جگرگوشه‌ و عزیزترین شخص زندگی‌شان دلتنگ شوند اما هیچ گاه از این راه پرافتخاری که فرزند، همسر و یا هر یک از اعضای خانواده آنها پیمودند پشیمان و نالان نیستند اگر هم گله‌ای بود شهدا حرف خود را حتی از عالم رؤیا به آنها رساندند.

خواهر شهید ضیاء الدین کیاء در این باره موضوع جالبی را روایت می کند و می گوید؛ برادرم یک دوست صمیمی داشت که بیشتر اوقات را با او سپری می کرد، بعد از شهادت برادرم یک روز که از خیابان عبور می کردم، دیدم که دوست صمیمی برادرم مسئول تدارک زائران اعزامی به کربلا است با دیدن این صحنه ناگهان یاد برادر شهیدم افتادم و با حسرت گفتم کاش برادرم هم بود و با هم به کربلا می رفتند، همان شب برادرم به خوابم آمد و گفت:«چرا نارحت هستی؟ آنجا هم که ما بودیم سرزمین کربلا بود اگر بدن برهنه ما به زمین برخورد می کرد تاول می زد.»

شیرین کیاء ادامه می دهد؛ شهید متولید سال ۱۳۴۸ بود ما پنج برادر و یک خواهر بودیم که ضیاء الدین فرزند چهارم بود بسیار خندان، خوش رو، شوخ طبع و شاگرد ممتاز و بسیار مؤمن بود معمولاً هیچ گاه منزل نبود خانه ما در همسایگی مسجد بود و به جرأت می توان گفت که خیلی کم او را در خانه می دیدیم بیشتر وقت خود را در مسجد سپری می کرد.

وی یادآور می شود؛ برادرم وقتی سوم راهنمایی بود به جبهه رفت، آن زمان چهار برادرم به جبهه بودند وقتی با حضور ایشان در جبهه مخالفت می کردیم اما فایده ای نداشت، خیلی برایمان عجیب بود که یک نوجوان انقدر آرمان ها و آرزوهای زیبا در سر دارد، در همان سن نوجوانی همیشه به فکر شهادت بود و می گفت دنیا برایم ارزشی ندارد.

خواهر شهید ضیاء الدین کیاء می افزاید؛ هر زمانی که احساس می کنیم برادرم از میان ما رفته و دیگر در جمع ما نیست اتفاقاتی می افتد که ما احساس می کنیم شهید هنوز هست انگار او خودش می آید و به ما یادآوری می کند که «من هنوز هستم»، هر مشکل و گره ای که در زندگی ما ایجاد می شود بر سر مزار او می رویم همین که مطرح می کنیم او گره گشایی می کند.

کیاء می گوید؛ سال های اولی که برادرم شهید شده بود همیشه عطرش در خانه می پیچید، هنوز هم وجود او را در زندگی خود حس می کنیم، یکی از برادرانم در ورزش دوومیدانی در مسابقات جهانی حائز مقام شده بود که برای مراسم استقبال همه ما در خانه پدری جمع شدیم و می خواستیم به استقبال برادرم برویم که وقتی مادرم اسپند را آورد ناگهان دیدیم بوی عطر همه فضای حیاط خانه را گرفته بود طوری که برای همه ما جلب توجه کرده بود و همان لحظه مادرم گفت این بوی عطر فرزند شهیدم است؛ شاید مردم فکر می کنند که برادرم شهید شده اما ما همیشه وجودش را حس می کنیم.

واقعیت آن است که هنگامه پیکار و توطئه دشمن، دیروز و پریروز و پس پریروز ندارد؛ این روزها که برخی از نوجوانان و جوانان سرزمینم در فضای غبارآلودی که دشمن ایجاد کرده راه را از بیراهه گم کردند شنیدن مرام و مسلک یک نوجوان شهید برایم جذابیت دیگری پیدا کرده برای همین بین صحبت‌هایم گذری هم به اغتشاشات اخیر می زنم، اگرچه خانواده شهید هم دلشان از اتفاقات اخیر خون است.

خواهر شهید می گوید، ما برای این مملکت بهترین جوانان خود را دادیم ما در راه حفظ وطن و اسلام شهید، اسیر و جانباز تقدیم کردیم و خانواده های شهدا و ایثارگر در برابر ابرقدرت هایی همچون آمریکا و اسرائیل مثل کوه مقاوم بوده و فرزندان خود را فدا کردند حال با این همه جانفشانی این روزها که اغتشاشات و آشوب ها را در کشور دیدیم قلب‌مان به درد آمد و از جوانان می خواهیم راه خود را از اغتشاشگران جدا کنند و وارد چنین بازی های ناپسند نشوند.

وی خطاب به مسئولان گفت: مسئولان کاری نکنند خون شهدا و زحمات آنها پایمال شود، پدران و مادران شهدا شیره جان خود را در راه وطن و انقلاب اسلامی تقدیم کردند و لازم است مسئولان به یاد پدران و مادران شهدا باشند.

برادرم همیشه تأکید می کرد که پیروز راه امام و ولایت باشید، او به معنای واقعی کلمه ولایت پذیر بود و امام راحل را عاشقانه دوست داشت، در وصیت نامه خود نوشت که انتظارم از خواهران رعایت حجاب و از برادران پایبندی به ولایت و انقلاب اسلامی است.

روایت خواهر از رفیق صمیمی برادر شهیدش ما را بر آن داشت تا چند دقیقه‌ای هم پای درد و دل همرزم و دوست صمیمی شهید ضیاء‌الدین بنشینیم.

سید محمد نژادحسینی خاطراتش با شهید ضیاءالدین را مرور می کند و می افزاید؛ از اول انقلاب اسلامی در پایگاه شهید قربانعلی کیاء فعالیت داشتیم وقتی سال ۶۰ وارد این پایگاه شدیم به عنوان یک نیروی بسیجی عادی فعالیت می کردیم، معمولاً شب ها در مراسمات مذهبی پایگاه بسیج شرکت می کردیم و علاوه بر آن هر شب گشت های موتوری و پیاده داشتیم با توجه به اینکه شهید ضیاء الدین از لحاظ جثه بدنی ضعیف و لاغر بود سعی می کردیم خیلی در مأموریت ها از وی استفاده نکنیم اما او راضی نمی شد البته گرچه ظاهراً لاغر بود اما در دوندگی و از لحاظ بدنی خیلی قوی بود.

وی می گوید؛ صابر خیلی شوخ طبع بود و ما خیلی با هم صمیمی بودیم و اکثر سفرهای زیارتی و غیره را با هم می رفتیم، در سال ۶۴ به جبهه اعزام شدیم و در ۶ اسفند ۶۴ به عملیات والفجر هشت اعزام شدیم آنقدر از لحاظ سنی و جثه بدنی کوچک بودیم که وقتی کت می پوشیدیم تا زانوهای ما می آمد، چند روز به عید سال ۶۵ باقی مانده بود که در یکی از عملیات ها مورد حمله شیمیایی دشمن قرار گرفتیم، بعد از شیمیایی وضعیت ما طوری بود که وقتی به پوست‌مان دست می کشیدیم پوست ما از جای کنده می شد البته درد نداشت با این حال شهید ضیاءالدین حاضر نشد به عقب برگردد و با اصرار فراوان ما را فرستاد و خودش دیرتر آمد.

این جانباز و رزمنده دفاع مقدس با بیان اینکه در اردیبهشت ماه ۶۵ وارد سپاه شدم و پس از من هم ایشان در سال ۶۶ جذب سپاه شد، یادآور می شود؛ صابر مدت کوتاهی در عقیدتی سپاه کردکوی مشغول کار بود سپس به منطقه اعزام شد، اواخر جنگ بود که خبر شهادت شهید ضیاء الدین را برایمان آوردند، آن زمان در بخش تبلیغات سپاه کردکوی مشغول به کار بودم و هر شهیدی که می آوردند ما باید از پیکر مطهرش عکس می گرفتیم خیلی برایم سخت بود که از پیکر خونین رفیق شهیدم عکس بگیرم موقع عکس برداری دیدم که پشت سرش و زیر بازوی راست او ترکش خورده بود وقتی هم که شهید کفن پوش شد از سر تا نوک انگشتان پاهایش خونی بود که مردم پیکر مطهر شهید را گلباران کردند و گل های پرپر کل پیکر شهید را در بر گرفته بود.

نژادحسینی از مسئولان می خواهد؛ درد و دل خانواده های شهدا را بشنوند و وصیت نامه های شهدا را مطالعه کنند چراکه خط به خط آن درس است.

این ایثارگر گلستانی به اغتشاشات اخیر اشاره می کند و می گوید؛ کشور ما متعلق به امام زمان(عج) است و هیچ کسی نمی تواند آرامش کشور را بر هم بزند، کسانی که طی روزهای گذشته دست به آشوب و اغتشاش زدند تصور می کردند که می توانند نظام مقدس جمهوری اسلامی را تغییر دهند اما قطعاً این آرزو را با خود به گور خواهند برد و همانطور که امام راحل فرمودند همانند دیوانه‌ای هستند که سنگی در چاه انداختند و رفتند.

مادر شهید ضیاءالدین هم از شهادت فرزندش برایمان می گوید و ادامه می دهد؛ همسرم خبر شهادت فرزندم را برایم آورد، گفت فرزندت داماد شده اگر طاقتش را داری برویم که او را به حمام(غسل میت) ببریم، آن لحظه از خود بیخود شدم واقعا فراغ فرزند برایم سخت بود گرچه همیشه از اینکه فرزندم را در راه اسلام و وطن دادم افتخار می کنم، هرگز لحظه ای که بالای سر پیکر پسرم حاضر شدم را فراموش نمی کنم، وقتی بر صورتش بوسه زدم او لبخند زد.

وی خاطرنشان می کند؛ پسرم همیشه آرزوی شهادت داشت، خیلی به بیت المال و ادای دِین اعتقاد داشت طوری که سه روز پس از شهادتش به خواب خواهرش آمد و گفت؛ به خاطر لباسی که خریدم مقداری پول به فرمانده پایگاه بسیج محله بدهکارم بروید پرداخت کنید که پس از پرس و جو از فرمانده پایگاه بسیج متوجه این مسئله شدیم و بدهی را پرداخت کردیم.

مادر از اینکه فرزندش را در راه اسلام فدا کرده خرسند است و جز ظهور امام زمان(عج) و آرزوی سلامتی برای مردم درخواست دیگری ندارد و به خبرنگار ایسنا می گوید؛ پسرم همیشه آرزوی شهادت داشت و سرانجام به آرزویش هم رسید، او از همان کودکی اهل نماز اول وقت بود و هیچ گاه نمازش قضا نمی شد.

انتهای پیام

منبع: ایسنا

کلیدواژه: دفاع مقدس کردکوی عملیات والفجر شهيد كربلا انقلاب اسلامی جنگ تحمیلی شهادت استانی فرهنگی و هنری خواهر شهید مادر شهید

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۱۰۱۲۹۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

استقبال پاسداران سپاه سوادکوه از شهید خوشنام

به گزارش خبرگزاری صداوسیمای مازندران، مراسم استقبال از شهید گمنام با حضور پاسداران سپاه شهرستان سواتدکوه با آیین مرثیه سرایی و دعا درکنار پیکر شهید برگزار شد

گفتنی است این شهید والامقام ۲۶ ساله و در عملیات کربلای ۵ در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.که به تازگی تفحص شده است و در ایام شهادت امام جعفر صادق (ع)برای تشییع مردم در شهرهای مازندران امروز وارد استان شد.



دیگر خبرها

  • اشک‌ها و لبخند‌ها در کشتی آزاد نونهالان قهرمانی کشور
  • در روز‌های جستجوی یسنا چه گذشت؟
  • لحظه بازگشت یسنا به آغوش مادرش
  • استقبال پاسداران سپاه سوادکوه از شهید خوشنام
  • شهیدی که قهرمان دو سنگر بود
  • تاکید آیت الله لائینی بر گره‌گشایی از زندگی کارگران
  • اهتمام نهاد کتابخانه های عمومی برای حمایت از آثار ادبیات پایداری
  • خانه مادر شهیدی که دیوارهایش مزین به عکس شهدا است
  • از حسرت کودکان نیازمند تا لبخند گرمابخش یک معلم
  • تعرض مرد رمال به زنان به بهانه بخت گشایی